هویت من
خیابان هایى که تهی مى شوند
از بوى آدم، رنگ زندگى
یکى یکى کنار مى رویم
کسى به خیابان صدایم نمى زند
کسى به خیابان نمى آید
از پشت دیوارها با هم سخن میگوییم
در شهری که گلولهها
آسمانش را خونین کرده اند…
صدایت را حفظ کردهام
بعد از اصابت هر گلوله اى
باهم چیغ مى زنیم…
کجا پنهان شوم؟
سقف از هر سمتى که بشکند
مى ریزد روى سرت
سقف این خانه سال هاست بر سرم مى ریزد
سقفى که از چهار سمت شکسته است…
خانهای در درونم ساختهام
با خاطرهها و رویاهایم
خانهای در درونم هست
که ترکش نمیکنم هرگز
پناهم میدهد
وقتی نشانی ندارم
وقتی کسی نامم را کسی نمیداند
خانهای در خود بنا کردهام..
میپرسند
از کجا میآیم؟ کجا زاده شدهام؟
نمیپرسند، کجا رنج کشیدهام؟
کجا خندیدهام؟
کجا گریستهام؟
کجا دوستانم را از دست دادهام…؟
من شناسنامه خودم استم
با روياها و ترس هایی كه
با آن از رودخانه ها، كوه ها و فرودگاه ها گذشته ام
چشمها، خاطرهها، غصهها، خندهها
عشقها و ترسهایم
هویت من اند
هر انسان خانه ایست در خویشتن
با زبانهایی که حرف میزند
با خاطرههایی که به یاد میآورد.