نامه ی خداحافظی

به یاد نمی آورم
عصرهایی را که این جا نبودم
قبل این که تنهایی ام را در چمدان بریزم
و به شهر تو بیاورم
شب از هر سمتی که می خواست به خانه می آمد
بی آنکه دست هایت را بفشارم
بی آنکه نامه ای بر روی میز
یا لای کتاب هایت باشد
اتاق را بستم
اتاق هراسان بی خواب را
اتاق ترسان از انفجارهای پیهم را
می دانم
باتردید به اینجا آمده ام
با تردید ترا می بوسم
با تردید دوست دارم
تنهایی مرز ندارد
که در شهر دیگر جا بگذاری اش
این جا هر شب کنار من می خوابد
و نمی گذارد به تو فکر کنم …
اطمینان بودنم را به هیچ خیابانی نداده ام
که منتظر عبور دوباره ام باشد
این شهر مسافرخانه ی کوچکی ست
که این همه تنهایی را تاب نمی آورد .
مریم میترا