اندوه از مرز می گذرد
از تو چه مانده است سرزمین من؟
جز خنجری بر سینهام
و زخمی باز بر پیشانیام
که مرا با آن می شناسند
از خانه اشک آوردهام
در چمدان های سنگین سفر
رودخانه های شورِ اشک
هیچ خاطره ای را غرق نخواهند کرد
کابل هنوز مرکز اندوه جهان است
و خنجری در قلب من
و رودخانهی جوشان اشک در چشم هایم
مرکز اندوه جهان!
اندوه ات از مرز می گذرد
و شهرهای خوشبخت جهان را در می نوردد
تا می رسد به من
دست هایم را پهن می کنم
اندوه تو بزرگ از دست های من است
و می لغزد بر هر زمینی که راه می روم
از خانه دور شده ام
از خانه ی پرآشوب
از خانه ی ترسناک
جنگ اما تمام نشده است
جغرافیای جنگ تنها تکهای از زمین نیست
جغرافیای جنگ قلب من است
که جای باران در باغچه ام گلوله می بارید
جنگ هرگز تمام نمی شود در سرم که شلیک گلوله ها را دیده ام
و گلوله ها به رویاهایم خورده اند
و زخمی باز بر پیشانی ام دارم
شناسنامه ای که مرا بی آن نمی شناسند.