زنان در جنگ
گورهای حفر شده در قلبهامان
پر میشوند با خاطرههای مردانی که از جنگ بر نمیگردند
گورهای حفر شده در قلبهامان
پر میشوند از خشم زنانی که به جنگ نرفتهاند
در سرم ادامه جنگ است
از کودکی
از روزهای دور
از شب های بی نشان در شهری دیگر…
در کشوری دیگر
تا اینجا، این شهر پرستاره و ساکت
در سرم هنوز ادامه جنگ است
هر جا که بایستم
هر جا که راه بروم
هر جا که پنهان شوم
رو به رویم می ایستد
و با من سخن می گوید
پشت این دروازه هم هست
پشت پرده ها و پنجره ها می ایستد
و دست می کشد بر زخم هایم
زخم هایی که تازه اند…
زخم هایی که تاریخ ندارند
و سهم زنانی اند
که در جنگ عاشق می شوند
در جنگ آواز می خوانند
و صدای شان در هیاهوی گلوله ها گم می شود
از جنگ می گریزند…
و در جنگ از یاد می روند…
از یاد نمی برند اما
مردانی را که از جنگ
برنگشته اند.