Menu
Suche
Weiter Schreiben ist ein Projekt
von WIR MACHEN DAS

> Einfache Sprache
Logo Weiter Schreiben
Menu
Weiter Schreiben Mondial - Briefe > Cíntia Goncalves & Mariam Meetra > Gegenwart ist der einzige Ort, an dem Veränderung möglich ist – Brief 1

"اکنون"، یگانه جایی است که دگرگونی در آن ممکن است. - نامه 1

سینتیا گونزالویس خطاب به مریم میترا

Übersetzung: Aus dem Deutschen ins Persische

Cíntia Goncalves
© Privat

نامه یکم، ششم آوریل 2022.

زمان، یگانه مرز ناگذشتنی ایی است که من می شناسم:

گذشته، تازه همین دو دقیقه پیش بود، و ما دیگر نمی توانیم به آن بازگردیم. آینده، درست جلوی روی ماست، اما مکانی است ممنوعه. اکنون، یگانه مکانی است که در آن، دگرگونی ممکن است.

مریم عزیز،

امیدوارم این نامه را به وقتی که حال خوش داری و پیش از هر چیز، خوشحالی دریافت کنی.

از وقتی من و تو، به لطف „وایترشرایبن“، به این گفت و گوی بین-قاره ای دعوت شده ایم، مدام به مرزها و به آزادی می اندیشم. تعریف من از آن هم دارد دگرگون می شود، و مایل استم در ابتدا، از همان بنویسم.

من هنگام نوشتن، می توانم زنی را که در من زندگی می کند، آزاد کنم، برای آشوبهای او، مسیری آزاد بگذارم، حقیقتهای هولناک بیرحمی را پیشِ رو بیاورم که تا حال زیر قالین پنهان می شدند، و به سکوتی پایان بدهم که شنیدن آن، گوشهای هر صاحبدلی را به درد می آورد.

نوشتن، جایی است که من در آن، خودم را غول آسا و سترگ احساس می کنم، همچون پیکری زورمند، حجیم و برآمده، آبستنِ افکار ممنوعه ای که به مُجّردِ روان شدن مرکبّ خودنویسم بر کاغذ، بر آفتاب می افتند. و بزرگترین آزادی من این است که بتوانم در مورد آن چیزهایی بنویسم که به خود مشغولم می دارد. هنگام نوشتن، خود را از قید و بند اخلاق کاذب و دروغگویی جامعه، فارغ بال و رها حس می کنم.

در حال حاضر من در حال رانندگی با موتر(ماشین) در قلب کشورم هستم. از مدتها پیش، بنا دارم در باره ی مرزها و محدودیت های آنجا صحبت کنم. آنگولا با سه کشور دیگر هم مرز است، اما مرزهای درونی آن به من مربوط می شود که مناطق و نواحی را از هم جدا نمی کند، بلکه انسانها و امکانات را از هم سوا می سازد. مساله دارترین مرزی که انسان موقع نوشتن به آن برخورد می کند، شمار بالای بیسوادان است. من برای مردم سرزمینی می نویسم که خواندن نمی دانند. کشوری که نویسندگان اش را نمی خواند، تاریخ خودش را نمی خواند، و نه مردم اش را می خواند نه آینده شان را.

یک مرز بسیار شگفت انگیزتر را، خودِ زبان به نمایش می گذارد. پرتغالی، زبان اداری و رسمی است، ولی در آنگولا مردم به تقریباً ده زبانِ محلیِ دیگر تکلم می کنند، هر یک با گویشهای مخصوص. با اینهمه، اطلاعات، کمابیش بی وقفه به زبان پرتغالی به همه جا می رسد، ولی چون تا جای جایِ درون کشور رسوخ نمی کند، این بدان معناست که بخش عظیمی از باشندگان کشورم جدا از واقعیتی که به آنها مربوط می شود، زندگی می کنند.

دو سالی می شود که همکارِ پروژه ای متعلق به اتحادیه اروپا هستم و در استانهایِ جنوبیِ به شدت درگیر خشکسالی، کار می کنم. از آن موقع به بعد، من بیشتر اوقاتم را در خارج از لواندا، در جایی بسیار دور از زادگاهم به سر می برم. دور از همین شهری که با سراهای بلندمرتبه و ساختمانهای باشکوه اش، دهه ها، سر و صورت یک حکومت قلدر و فاسد و اهل زد و بند را بزک و دوزک کرده، حکومتی که بیش از چهل سال آزگار، کشورم را به قعر عقب ماندگی باورناپذیری سوق داده است، از باشندگان آن تمام امکانات پیشرفت و توسعه را غارت کرده و آنان را با نانپاره ای (نان-خشکه ای) سیر کرده است- تو گویی می شود چیزی را که در دسترس مردم است، در قالب صدقه به آنها داد!

مریم عزیز، لطفاً مرا ببخش که این واقعیت سخت را درست در نخستین نامه برایت حکایت می کنم، اما من همین الان دوران بسیار سختی را از سر می گذارنم. تقریباً هر روز خودم و کشورم را از نو کشف می کنم، و می بینم که پشت حصارهای سرمایه، و فراتر از کارت پستالها و تصاویر نشر شده در اینترنت،چگونه سیمایی دارد. سرزمینی که دیگر به تلاشی رسیده، نابود شده و گرسنگی می کشد، و هر بار که در آن، کودک پنج ساله ای از بدغذاییِ مزمن می میرد، گویی دوباره امید هم از کف می دهد. کشوری که در آن، سیمای گرسنگی و فقر از آنِ زنان و کودکان است. و همزمان کشور میلیونرها و اختلاس و رسوایی های مالی هم هست. بعضی ها اینجا آنهمه دارا هستند و دیگران، آه در بساط ندارند.

مرزها این واقعیات را از ما دور نگه می دارند. وقتی آنها را در تلویزیون می بینی، همه چیز دور به نظر می رسد و به ما چندان ربطی پیدا نمی کند، و تو گویی ملت من نیست این که چنین تلخ رنج می کشد.

و با اینهمه علیرغم تمام بلایا، ما می توانیم همچنان بخندیم و برقصیم. از دردهای مان آواز بخوانیم و از خاکی که ما را خوراکی می دهد، تجلیل کنیم. زیرا به رغم اینها ما ملتی سرسخت (سگ-جان) هستیم.

خیال دارم یک شعر، چند عکس و ویدئو برایت راهی کنم، مربوط به دیدارم با زنانِ همیارِ روستانشین در ولایت „کونه نه“، دقیقتر بگویم از قریه ی „خانگونگو“ از توابع دهات „اومبادیا“.

قبلاً زنهای آنجا مجبور بودند برای آب آوردن، سه ساعت پیاده روی کنند. به دلیل خشکسالی، دیگر ادامه ی همان کشاورزی خرده مالکی بخور و نمیری که بیشتر مردم اینجا با آن معاش می کردند، کمابیش ناممکن است. روستا تقریبا خالی از باشنده شده بود، چون مردم از گرسنگی می مردند، تمام احشام و دامها تلف می شدند، و هر کس انک رمق و توانی داشت، از آنجا به جایی دیگر در آن اطراف کوچید که چندان فرقی با جای قبلی نداشت. ولی ما در این بین آمدیم و چند چاه حفر کردیم و یک سیستم آبرسانی ساختیم. طبیعت هم با ما همراهی کرد و باران بیشتری بارید. مردم جشن و سور برپا کرده اند، و من هم در این جشن دارم با آنها همراهی می کنم.

از این سرزمین گرم به تو سلام می رسانم. تا بعد و به زودی. همچنین امیدوار استم که از متن، ویدئوها و تصاویری که برایت می فرستم، خوش ات بیاید.

با احترام قلبی

سینتیا


به زنان کونه نه

بر پهنای کونه نه، از دل طبیعت سرسبز و کشتزار پربار، آوازِ احساس ما طنین می اندازد. پچپچه ی زنان مونگوآ، پرندگان را به خموشی واداشته است. بر پنهای رخسارم، شگفتی می گسترد، از اینکه شکنندگی، اکنون، نیروی من است.

رشته ای هست که در همه جا زنان را به هم پیوند می دهد؛ دستهایمان را اگر به هم بدهیم، قادریم هر درخت فروافتاده را سرپا نگهداریم، آن را از جهانی که دارد شعله ور می شود، نجات دهیم. ما در مونگوآ، آواز می خوانیم و همگی با هم به شوق و طرب می آییم، زن بودن مان را از پیدایش آدمی تا حال، جشن می گیریم! موسیقی ما به دستیاری رویا، از فراز زمان گذشته و برجا مانده است.

در کونه نه مانند همه جا، زنان، آب زندگانی را از چاه برمی کشند، تا تشنگی جهان را فرونشانند.

 

بعدالتحریر:  

در ویدئوی ارسالی من، مردم به „نهانکا-هومبه“، به یکی از زبانهای محلی آنگولایی آواز می خوانند. متن ترانه ی آن، به شرح زیر است:

“ باز باران می تراود، روی خاک

شادمان است مردم دهقان از آن

کاش ما را بود خیش و یک کلنگ

یا که یک داس قشنگ

از برای کار، بر این دشت سبز. „[1]

[1] . متن ترانه را موزون ترجمه کرده ام. مترجم.

Autor*innen

Datenschutzerklärung

WordPress Cookie Hinweis von Real Cookie Banner