Menu
Suche
Weiter Schreiben ist ein Projekt
von WIR MACHEN DAS

> Einfache Sprache
Logo Weiter Schreiben
Menu

احساسات دخترانه ی فراموش شده

Übersetzung: Dr. Lutz Rzehak aus dem afghanischen Persisch

Vorhang vor Fenster und Tisch mit Notizbuch und Stift © Raha Mozaffari
© Raha Mozaffari

سلام الکه عزیز، من بسیار خوشحالم که با تو هم سخن شده ام با وجود هزاران کیلومتر فاصله. تو در جرمنی هستی و مندر افغانستان اما این فاصله باعث نشده است که ما نکات مشترکی نداشته باشیم. از اینکه داستان مرا خوانده ای بسیار خوشحالم، داستان من بر اساس واقعیت های گذشته و کنونی و سنت های افغانستان نوشته شده است. سنت های که همواره باعث شده اند که زنان افغان هیچ اراده ای برای تصمیم گیری امور مهم زندگی شان نداشته باشند.

برای الهام گرفتن داستان هایم پای سخنان مادرم مینشینم، مادرم راوی خوبی از اتفاقات گذشته می باشد او به خوبی رنج هایی که سر خودش و دیگر زنان آمده است را توصیف می کند،برایم از زنان افغان میگوید که چطور با مشقت تمام در طول جنگ های داخلی افغانستان فرزندانشان را بزرگ کرده اند چگونه با فقر دسته پنجه نرم کرده اند و چگونه احساسات زنانه شان سرکوب شده اند.

مادرم داستان های وحشتانکی در مورد ازدواج های اجباری تعریف میکند که من حتی نمیتوانم تصور کنم، ازدواج های کاملا سنتی که پدر خانواده تصمیم گیرنده ی آن بود. من ساعت ها به حرف های مادرم گوش میدهم و با الهام از توصیفات او و واقعه های که روزانه با چشم خودم در جامعه افغانستان میبینم کلمات را کنارهم میگذارم تا داستانی را شکل بدهم.
من معتقدم هر آن چیزی را که تو بتوانی با قلبت احساس کنی و در موردشان بنویسی خواننده همان احساس درونی تو را میفهمد و با تک تک صحنه هایش احساس همدردی میکند.

در مورد آثار جین استین باید بگویم که من دو رمان او را چند سال قبل خوانده ام، و حس پرشور زنانه را در آثارش میتوانم
حس کنم. احساسات زنانه یی که جین آستین در آثارش گنجانده است در جامعه ما سرکوب شده است. بیشترین سرکوب در مورد این احساسات در قسمت ازدواج می باشد، در کشور ما ازدواج رمانتیک که بر پایه دوست داشتن دو طرف( زن و مرد) باشد کمتر اتفاق افتاده است. اگر خانواده ای پی ببرد که دخترشان رابطه ی عاشقانه با پسری دارد او را در زودترین فرصت
به شوهر میدهد و برای او فرصتی نمی دهد که در مورد عشق دیگر فکر کند.

الکه ی عزیز دوست دارم کمی در مورد احساسات سرکوب شده دخترانه ام برایت بگویم، شاید در مورد حضور طالبان در افغانستان خبرهایی را شنیده باشی. بیشتر از یک سال و چن ماه می شود که ما زیر سلطه افغانستان زندگی میکنیم. این مدت برایم جزء بدترین روزهای عمرم است طوری که حتی بر امیدها و آرزوهایم تاثیرات منفی بر جای گذاشته اند.
یادم می آید در دوران مکتب وقتی که نوجوان چهارده ساله بودم مقاله ای نوشتم و مورد تحسین معلمم قرار گرفتم و تمام صنف مرا تشویق کردند از آن روز به بعد رویایی در ذهن داشتم،رویای نویسنده شدن. رویایی که حتی نمی توانم آزادانه در موردش با مادرم صحبت کنم چرا که دیدگاه های متفاوتی در مورد موفق شدن داریم او تمام موفقیت یک دختر را در ازدواج می بیند و من اما در نویسنده شدن.

از دوران مکتب تا حالا که دختر بیست و چهار ساله ای هستم مینویسم میخوانم اما نمیتوانم آزادانه با نزدیکترین افراد فامیلم در مورد نویسنده شدن حرف بزنم، هرچند بعد از ورود طالبان و سختگیری های شان بر زنان این رویایم کم کم به سوی نابودی است. با خودم فکر می کنم چگونه می توانم در کشوری باشم که حاکمانش با تفنگ بر سر مردم حکومت میکنند و دختران کشورم از حق تعلیم محروم اند و بجای لباس های رنگارنگ باید لباس های سرتاپا سیاه بپوشند.
حس میکنم احساسات دخترانه در وجود من و دختران کشورم فراموش شده اند،اگر از دختری فعلا بپرسم میخواهی در آینده چه کاره شوی؟ او تنها گزینه ای که به ذهنش میرسد ازدواج است. چرا که مکاتب بسته اند و هیچ امید دیگری برای آینده درخشان ندارند، شاید تصورش برای تو سخت باشد که دختران نوجوان سیزده، چهارده ساله به زور باید ازدواج کنند.
آنها چاره ای جز این ندارند و باید احساسات دخترانه شان را فراموش کرده و به فکر بزرگ کردن فرزندانشان باشند. دوست خوبم تو در نامه ات گفتی که در جامعه شما هم به دختران گوشزد میکردند که مهمترین وظیفه شان ازدواج ومادری می باشد آیا هنوز هم همین تفکر در جامعه تان وجود دارد؟
چرا که من احساس میکنم در کشورهای اروپایی زنان آزادی عمل بیشتری دارند، بسیار مشتاقم تا در این مورد بفهمم.

در این قسمت نامه میخواهم خاطره ای دو هفته قبلم را برایت تعریف کنم. روز جمعه به تاریخ 30/سپتامبر/ 2022 . طبق معمول از خواب بلند شدم و فیسبوکم را چک کردم ساعت هشت صبح بود و من تکان دهنده ترین خبر را خواندم. در یکی از مراکز آموزش در کابل به نام کاج انفجاری رخ داده بود. انفجاری که جان صدها نوجوان و جوان را گرفته بود.
نمیدانم تو چیزی در این مورد شنیده ای؟
من لحظاتی که خبر را خواندم حس میکردم قلبم درد گرفته است و این درد در قالب اشک از چشمانم در حال جاری شدن است.
در آن صبح تنها کاری که میتوانستم اشک ریختن بود، به این فکر میکردم که در طول چند ثانیه تمام آرزوهای این جوانان از بین رفت.
صفحه ای فیسبوکم را بالا و پایین کردم و تنها چیزی که میدیدم خبر انفجار بود، یکی از قربانیان این حادثه مرضیه بود. مرضیه دختر نوجوانی بود که آرزو داشت با الیف شافاک نویسنده ی مشهور ترک دیدار کند او دختری بود که عاشق پاریس بود دوست داشت برج ایفل را ببینید اما صاحب تمام این آرزوها و احساسات به فاصله پلک زدن غرق به خون شد.

در طول این دو هفته حالم بسیار خراب بود هرچند من قربانیان را نمیشناختم اما حس میکنم ما انسان ها مثل زنجیری به هم پیوسته هستیم و اگر کسی از ما رنج ببینید دیگری هم رنج و درد او را احساس میکند.
دو هفته است که من کابوس میبینم، دیشب خواب دیده ام که طالبان بر مکتب دخترانه حمله کرده اند و بر سرشان گلوله باری میکنند.

در این مدت یک سال و چند ماه کمتر کتاب میخوانم و کمتر مینویسم احساس میکنم نا امیدی در من رسوخ کرده است واحساسات دخترانه ام در قفس گیر کرده اند. آخرین باری که از صمیم قلب خندیده ام را به یاد نمی آورم، با وجود تمام اینها میدانم که هیچ درد و رنجی همیشگی نیست و نقطه پایانی دارد.
میدانم روزی میرسد که احساسات زنانه ما راه خودش را در جهان پیدا میکند و روزی فرا میرسد که دختران کشورم آزادانه زندگی کنند امیدوارم در آن روز هنوز بتوانم نفس بکشم.

دوستدار شما
رها

Autor*innen

Datenschutzerklärung

WordPress Cookie Hinweis von Real Cookie Banner