Menu
Suche
Weiter Schreiben ist ein Projekt
von WIR MACHEN DAS

> Einfache Sprache
Logo Weiter Schreiben
Menu
Untold Narratives – Weiter Schreiben > Masoma Kawsary & Heike Geißler > Wie Ungeheuer haben sie jedes Mal meine Träume zerstört - Brief 1

آنها مانند هیولاها، هر بار رویاهای من را نابود کرده اند - نامه 1

Übersetzung: Bianca Gackstatter aus dem Persischen

© privat

سلام هایکه گایبلر[1]عزیز!

    وقتی تصمیم گرفتم برای نامه‌نگاری بین ما، اولین نامه را من بنویسم، حتی فکرش را هم نمی‌کردم که چه کار سختی پیش رو دارم. نامه نوشتن برای من اصولاً کار سختی نیست، چون همیشه خطاب به کسانی نوشته‌ام که می‌شناسم‌شان و برای نوشتن هم حتماً دلیلی داشته‌ام. اما این‌بار باید نامه‌ای متفاوت بنویسم، آنهم خطاب به کسی که نمی‌شناسمش، او را از نزدیک ندیده‌ام و به جز چند دقیقه که صدایش را شنیدم، دیگر هیچ تصویری از او در ذهن ندارم. حتی در همان چند دقیه هم دقیق نمی‌فهمیدم چه می‌گفتی، اما وقتی فهمیدم آلمانی هستی، تصور کردم باید لابد یکی مانند صدراعظم آنگلا مرکل باشی. چهره‌ی مهربان زنی سخت‌کوش که در ذهن پناهندگان نمادی از انسانیت است و شاید هم شبیه تمام زنانی که در دنیای آزاد زندگی می‌کنند، درس می‌خوانند، سیاست می‌ورزند، به بلندپروازی‌هاشان فکر می‌کنند و اغلب به آن‌ می‌رسند. زنانی که اختیار عاشق شدن دارند، و اگر هم خیانت دیدند، مجبور به تحمل نیستند و بی‌آنکه نگران تنهایی باشند یا ترسِ بی‌خانمانی داشته باشند، از نو برای زندگی خود تصمیم می‌گیرند. دوباره برمی‌خیزند و همه چیز را از نو شروع می‌کنند.

تو هم من را ندیده‌ای، و شاید تنها تصورت از من، وقتی شکل گرفته باشد که پی‌بردی افغان هستم و بعد به یاد تمام تصویرهایی افتادی که از زن افغان در رسانه‌ها دیده‌ای. چه بسا مرا گاهی زیر چادری فیروزه‌ای رنگ تصور کرده باشی که کنار جاده‌ای به امید کمک نشسته، یا از راهی قاچاقی در حال گریز است، یا جنازه‌ای است افتاده بر ساحل اقیانوسی و گاهی هم، چهره‌ای خسته و نومید در غروب کمپی، بیرون شهر که عکاسی اتفاقی آن را گرفته و از طریق آن ن لحظه،لحظهللللللسسآشکاربه شهرت رسیده است، یا برایت یادآور اخباری باشم که از سنگسار شنیده‌ای، و شاید هم زنانی را به یادت آورده باشم که هر روز به بهانه‌ای کشته می‌شوند.

خلاصه، من تمام تصویرهایی هستم که ممکن است در ذهنت نقش بسته باشد. اما من، هر چه باشد، از میان همان زنان برخاسته‌ام، و مانند اندک زنانی هستم که توانستند خودشان را ازدلِ گرداب بیرون بکشند؛ بله، من خودم را بیرون کشیده‌ام. مانند آبی که هیچ سنگی نتوانسته سدِّ راهش شود، نگذاشته‌ام چیزی مانع حرکتم شود.

 هایکه‌ گایبلرعزیز،

 دلم می‌خواست در اولین نامه‌ام برایت از زیبایی‌ها بنویسم، و آشنایی‌ام را با تو، با کلمات زیبا آغاز کنم. اما راستش، در تمام خاطرات چهل و نه ساله‌ام از زندگی، هیچ صحنه‌ی زیبایی را ثبت نکرده‌ام که امروز بتوانم برایت از آن بگویم. من در نیمکره‌ای زندگی کرده‌ام که با وجود تابیدن آفتابی درخشان بر پهنه‌اش، همیشه و همچنان تاریک است. جایی که در دامن طبیعت مهربانش، گونه‌ای از انسان‌ها زندگی می‌کنند که نمی‌دانم چه چیز می‌تواند آن‌ها را اهلی سازد، تا دستکم درست اندیشیدن را بیاموزند. مردمان من بر این باورند که انسان از خاک آفریده شده. نمی‌دانم در سرزمینی که خاکش سرشار از مواد با‌ارزشِ معدنی است، کدام ماده‌ی با‌ارزش در وجود ساکنان‌اش کم است یا اصلاً موجود نیست و شاید هم عنصری بیشتر از حّد در آنان وجود دارد که تا این اندازه بی‌منطق و زورگو هستند، آنهم  نسبت به کسی  که از بطنِ او متولد شده‌اند، و راه‌رفتن و سخن گفتن ازش آموخته‌اند.

  هایکه گابلر عزیز، دنیای من با دنیای تو قرنها فاصله دارد و مطمئن‌ام هرگز نمی‌توانم با تو به سطحی برسم که در آن بتوانم موضوع مشترکی بین خودمان برای نامه نوشتن پیدا کنم. آخر تو در کشوری زندگی می‌کنی که به کشف ذرات بنیادین فکر می‌کند و برای تسخیر فضا مطالعه و تلاش دارد. اما  من در جایی زندگی می‌کنم که دغدغه مردانش، فقط وجود و حضور من است و تنها به این فکر می‌کند که چطور می‌تواند زنان را هر چه بیشتر در خانه حبس کند، گویی در آن دیار، هیچ مشکلی مهمتر از وجود زنها نیست. مردان مملکت تو با کشف داروهای جدید، به فکر علاج بیماری‌ها هستند، اما مردان مملکت من به فکر کشف راههای سهل‌تربرای هر چه بیشتر پوشاندن زنانی هستند که فکر می‌کنند حتی صدای پایشان هم باعث تحریک‌ جنس مرد می‌شود!

من هر روز از پیشرفتهای شما می‌خوانم و می‌بینم‌شان. ولی تو هر روز از عقب‌گرد من به آیین‌های خرافی قبل از اسلام می‌خوانی که (در عربستان) دختران را در بدو تولد زنده به گور می‌کردند، تو می‌خوانی که دیگر زنان و دختران اجازه ندارند درس بخوانند، تو می‌خوانی که زنان از حق کار محروم شده‌اند و می‌خوانی که زنی نمی‌تواند بدون همراهی پدر، برادر، شوهر یا فرزند پسرش، از خانه بیرون برود، حتی اگر در حال مرگ باشد.همان زندانبانانی که نام قانونی „محرم شرعی“ را به خود گرفته‌اند و حتی درون چهاردیواری خانه، مانند سایه‌ات چهارچشمی مراقب‌ات هستند.

 اما من می‌خوانم که مردان سرزمین تو به فکر رفتن به فضا هستند، و خیال دارند سرعت را بر زمان پیشی بدهند و به این فکر می‌کنند که چگونه می‌توانند مانع مرگ انسان‌ها شوند و حتی از رباطها در همه‌ی‌ ‌زمینه‌ها استفاده کنند، اما تو هر روز می‌خوانی که مردان سرزمین من تصمیم تازه‌ای برای محو کردن من گرفته‌اند. در این صورت حتم دارم به من حق می‌دهی که نتوانم از زیبایی‌ها برایت بنویسم و نتوانم نقطه مشترکی برای نامه نوشتن به تو پیدا کنم.

 من جهل را و تعصب را هرلحظه تا عمیق‌ترین حد، در ذره ذره‌ی وجودم احساس کرده‌ام، اما هرگز ناامید نشده‌ام. هر بار که کورسویی دمیده، من قد راست کرده‌ام و به امید آینده تلاش کرده‌ام، اما باز همین اندیشه‌ی پوسیده راه را بر من بسته و من را زندانی همان چهاردیواری کرده که زمانی به خیال ِ خانه بودن، در راهِ  آبادی‌اش تلاش کردم. و هر بار او مانند هیولایی، تمام رؤیاهای من را نابود کرده و بر ویرانه‌هایم سرمست رقصیده، و به خودش مدال غیرت داده است.

حالا که برایت نامه می نوسیم با این‌که کیلومترها از آن‌ها و از آن دیار دور شده‌ام، اما لحظه‌ای نیست که تصور زجرآور آن صحنه‌ها رهایم کند. چطور می‌توانم این همه را فراموش کنم در حالی که دوستانم، آشنایانم و سایر زنان مظلوم و بی‌پناه دیگر همچنان در بند آن‌ها هستند و من جز نگران بودن، کار دیگری کرده نمی‌توانم.

من نمی‌توانم به هیچ سیاستمداری بگویم به خاطر مردم افغانستان از منافع ملّی خودت در افغانستان چشم بپوش و نگذار یک گروه ظالم رؤیاهای یک ملت را نابود کند. خوب می‌دانم کسی در دنیا نیست که چیزی از افغانستان نداند، اما نمی‌دانم چطور برای‌شان بگویم وقتی از کنار ما می‌گذرید، لطفاً چشمهای‌تان را برنگردانید!

هایکه گابلر عزیز،

شاید چیزهایی که برایت نوشته‌ام خسته‌کننده باشند و با یادآوری آن، موجب ناراحتی‌ات شده باشم، اما به هر حال، این دنیای زنی است که از یک کشور جنگ زده می‌آید. کسی که هرگز ندیده، اگر زنها و مردها یکسان باشند، زندگی چه رنگی خواهد داشت، کسی که طعم عشق را هرگز نچشیده، و نمی‌داند چه احساسی دارد حتی تصورِ باورداشتن به توانایی‌های خود.

  هایکه گابلر عزیز،

شاید بهتر باشد بیش از این مزاحم وقت‌ات نشوم، و امیدوار باشم با این نامه، توانسته‌ باشم راهی برای ادامه دادن گفتگو با تو پیدا کنم. راهی که بتواند دلیلی باشد برای اثبات اینکه می‌توانیم با وجود تمام تفاوتها، هنوز هم نقاط مشترکی با هم داشته باشیم.

با احترام معصومه کوثری

2023/07/18

Autor*innen

Datenschutzerklärung

WordPress Cookie Hinweis von Real Cookie Banner