Menu
Suche
Weiter Schreiben ist ein Projekt
von WIR MACHEN DAS

> Einfache Sprache
Logo Weiter Schreiben
Menu
Untold Narratives – Weiter Schreiben > Fatema Key & Svenja Leiber > Ein Ort außerhalb unserer selbst - Brief 3

مکانی خارج از خود ما

Übersetzung: Ali Abdollahi ins Persisch

© Ulf Aminde, Edition, collage after the mural by Arno Mohr: Wendepunkt Deutschlands (Land Reform) courtesy Ulf Aminde

فاطمه ی عزیز،

غروب پیش از دریافت نامه‌ات، فیلم „نامه ای از کابل“ اثر سهراب شهید ثالث، فیلم‌ساز بزرگ ایرانی تبار را می‌دیدم: در آن فیلم، کودکی نامه‌ای می‌نویسد، ظاهراً خطاب به همه، از درس زمین‌شناسی گزارش می‌دهد که گویی داخل یک فیلم مستند، دارد افغانستان بعد از آوریل ۱۹۷۸، را نمایش می‌دهد. فیلم در آغاز، تاثیری همانند مطالب تبلیغاتی شوروی بر آدم می گذارد، اما همزمان گویی بیننده دارد فیلمی را در دل فیلم دیگری می‌بیند، صدای گوینده از صدای بچگانه، به صدای مرد تبدیل می‌شود و دوباره برمی‌گردد به جای قبل، گویی گاهی روایت از زبان طفلی مکتبی، گاهی از زبان یک آموزگار یا پسرکی بالغ؛ از آب وهوای سخت، از ساخت و سازهای پررونق و از بازارهای سرزنده و شلوغ روایت می شود. اما بعد بیشتر از ترور، از فرزندان شهدای از دست رفته ای می گوید که از کشور در برابر „ضدانقلابیون“، در برابر مجاهدین تحت حمایت امریکا دفاع کرده بودند. سرانجام ما فقط کودکانی یتیم را می بینیم و کاملاً در انتهای فیلم، باخبر می شویم که راوی هم خودش یک بچه یتیم است. بعد فیلم ناگهان تمام می شود، و بچه ای را که تا حال، او را فقط یکبار از پشت سر دیده بودیم، آنهم در حال نوشتن پشت یک میز، ناگهان برمی گردد، و چهره ی بی نهایت غمزده و کهنسال خود را به بیننده نشان می دهد.

احساس غریبی داشتم از این که درست یک روز بعد از دیدن آن فیلم، یک نامه ای „واقعی“ و به روز، از افغانستان به دستم رسید، که به طرز عالی، به اشغال امریکایی ها می پردازد و وضعیت سال 2001 را از نگاه نزدیک توصیف می کند، یعنی از همان نقطه عطف بحرانهای مزمن سال 1978، که گویی موقتاً آگاهی رسانی از آنجا قطع شده و گسسته بود. نامه در آن لحظه، برایم در حکم بازتابی از آن فیلم جلوه کرد و کلام تو، فاطمه جان، که خوشی را در هر صورت و در آن شرایط، به „هنوز زنده بودن“ تعبیر می کنی، همان تاثیر مشابهی بر من گذاشت که با دیدن چهره ی آن بچه ی بازیگر فیلم داشتم.

خواندن دریافتها و چشم اندازهای تو، دردناک ولی درعین حال روشنگر و راهگشاست، زیرا“ از زاویه دید „غربی“( اگر اجازه داشته باشم لبّ کلام را خلاصه کنم.) در استدلال سال 2001 به هیچ وجه فقط مساله، „رهایی شما“ نبود، بلکه فراتر از آن به هدف „دفاع از خود“ انجام گرفت. اینطوری بود که در هر حال لشکرکشی امریکا به افغانستان از نظر حقوق ملل مشروعیت پیدا کرد. هنوز آن بحثهای پر طول وتفسیری را به یاد می آورم که آن موقع ما هم در این زمینه در برلین با همدیگر داشتیم. دخالت نظامی آلمان در افغانستان، آن زمان هم موافقان پرشور و هم مخالفان خشمگینی داشت، چون همه به شعار „از آزادی مان در کوههای هندوکش دفاع خواهیم کرد“ اعتقاد نداشتند، آن هم به آن صورت که در افکار عمومی از آن حمایت و پررنگ می شد. از نظر بسیاری ها این تصور، قبل از هر چیز میان-تهی و پوچ بود و اشغال نظامی نیروهای آلمان را هیچ رقم نمی شد با ضرورت خلع سلاح وصلح طلبی یکجا جمع کنی یا با نُه من سریش به هم بچسبانی.

با خواندن نامه ات برایم کمابیش به طرز دردناکی روشن شد که در نامه ی اولم خطاب به تو بیشتر از چشم انداز اینجایی خودم به قضیه نگریسته بودم، و چه کم در فکر این بودم که تو چه بسا نتوانی با دیدگاه و چشم اندازهای من، همدل و شریک باشی.

برای من همین تفاوت شیوه ی نگرش، این نامه نگاری را مهم می سازند: چنان که تو از „سقوط دولت ات“ در یکسال پیش می نویسی، حال آنکه من با این تصویر زندگی می کنم که غرب پروژه ای تاهنوز ناقص و بی ثبات در افغانستان را پیش از هرچیز „گذاشت به فنا برود“ و بخصوص اینکه ما به زنان و دختران به طرز وحشتناکی خیانت کردیم، دیدگان نگران شان را قال گذاشتیم و به حال خود رهاشان کردیم، و این برای من کاری است نابخشودنی.

من به این زوایه دید متفاوت خیلی فکر کرده ام، و به اینکه دیدگاه تو، مسلماً، وزن و اعتبار بیشتری دارد، چرا که آنجا سرزمین توست و در آنجا حضور عینی داری. من فقط از دور دارم همخوانی می کنم و فکرهایی به ذهنم می رسد. ولی در عین حال می کوشم، حتی یک آن، وضعیت تو را از یاد نبرم: زنی در مواجهه با مکاتب و دانشگاههای تعطیل شده، در سرزمینی زیر سلطه ی طالبان، – و در عین حال همزمان بیخی فراموش می کنم که اصلاً باید زمینه و سطحی را گیربیاورم که بتوانم روی آن با تو ارتباط برقرار کنم. و همزمان به نظر می رسد همین نافراموشی و فراموشی، بسیار ناممکن، زیاده محال و حتی کمابیش شکم-سیرانه و خودخواهانه، در اصل برای من این تلاش را از خود بجا می گذارد که نامه ای از سمت صلح و آرامی به درون بحران روا کنم، تبادل کلامی، برقرار شده میان تاریخ خود و تاریخ همگانی، تاریخی که در هر لحظه بالای سر ما دونفر حرکت می کند و تماماً شرایط و ملزومات مختلفی را به وجود می آورد. کمابیش این احساس را دارم که برای ما صرفاً امکان ناچیزی وجود دارد که پاره هایی چندی از حضور و اکنون (قبل از هر چیز از اکنون تو) را حفظ کنیم، عباراتی، جملاتی و تصاویری از تو را جمع کنیم که در مقام نوآوری و امر خلاقه، با آن ناخلاقیت و سترونی خشونت شاخ به شاخ می شود و پایداری می ورزد، و در تمام احساسات جریحه دار شده ی خشونت دیدگان، یا در تو مامن و ماوا می می یابد.

من در این مساله با تو هم رای هستم که قصه گویی گاهی می تواند آدم را سرحال و سالم نگه دارد، مانع فروپاشی مشاعر و عقل مان می شود، دقیقاً همانطور که تو در آخر نامه ات توصیفش می کنی. اما به ندرت می توان به روشنی و در حد کافی اینها را از هم تمایز داد: دهشت، سوگواری، خشم، ترومایی را که می توان در زبان به دام انداخت، جایگاهی در خارج از ما بیابند. همین هم از نظر من اساسی می نماید. و البته برای من هم یکی از دلایل نوشتن است. و من در این نکته یکسره با تو همداستان هستم که در این معنا، نوشتن چه بسا جایگزین بسیاری از تحلیلها بشود یا همان کارکرد و همان ساز و کار را داشته باشد که همیشه هم به خوبی ایفا می کرد ( چه جالب می شود به ادبیات های مختلف جهان یکبار از همین چشم اندازها هم بنگریم…).
فاطمه جان، آنچه نوشته ای بسیار تلخ است، ولی دو چیز خیال آدم را راحت می کند: اول اینکه توانستی تحصیل ات را به پایان برسانی، و این را دیگر کسی نمی تواند از تو بستاند، و دوم اینکه، در کنار تمام غم و اندوه ها، به نظر می رسد خشم دلیرانه در تو هست و این فوق العاده است که تو انسان سمج و مصممی هستی. و در عین حال با چنان همدلی و همدمی از جوانهای سرزمین ات حرف می زنی که آدم منقلب می شود و به وجد می آید. با نهایت همدلی و با نگرانی.
من این نگرانی را در خصوص جوانترها، در هر آن، درک می کنم و در آن شریکم. و در چشم من، چیزی حقیرانه تر از یورش مکرر و همیشگی به کودکی ها، و به طبع به آینده آدمها نیست.

در سالهای جوانی، بیشتر از چند سالی، همکار پروژه ای برای کودکان یتیم در روسیه بودم. کودکانی که به روستای تازه تاسیس می آمدند، در آغاز درست قیافه هایی شبیه یتیمان فیلم شهید ثالث داشتند، با سرهای قیچی شده و چشمهای گویی از عهد کهن آمده. بخش بد ماجرا این بود که تاحدودی مورد هر نوع سوء استفاده هم واقع شده بودند، و گویی درهم شکسته بودند. تمام جنگهایی، که تو به درستی برشمردی، در یمن، در سوریه، در اوکراین، در افغانستان، کودکی ها را فرومی بلعند، و اغلب این اتفاق زمانی پیش می آید که هر کدام داستانی شنیده باشد یا بتواند قصه ی خودش را حکایت کند.
کودکان آن روستا در روسیه مدتهاست بزرگ شده اند و حال، خودشان صاحب بچه هستند، بچه هایی که حالا خود آنها هم به سن و سال جوانی یا بزرگسالی رسیده اند. چند نفری از آنها مدت کوتاهی است در آلمان زندگی می کنند، چون نمی خواستند به جنگ اوکراین بروند. خیلی ها به اوکراین رفته اند تا آنجا به جنگ زدگان کمک برسانند. این جنبش ها و حرکات همیشه به من جسارت می بخشند: آینده زنده است، جوانان دیگر بی بروبرگرد به نفرت ورزی و حماقت بزرگترها تن نمی دهند.

فاطمه جان، جملات تو چننین چیزهایی را به من منتقل می کنند. از آنها پرتو نیرو و مقاومت پذیری و پایداری ساطع می شود، همزمان که تو از یک زندگی و گذشته روایت می کنی، به نحوی که من نظیرش را به عمرم تجربه نکرده ام، چیزی که مرا فروتن می کند این واقعیت مسلم است که انسانها در نگاه کلی و در مجموع بسیار قوی تر از آن چیزی می نمایند که من اغلب در باور داشتم.
به این معنا، امیدوارم نامه ی بعدی ات برسد و نامه برایت عجالتاً موقعیتی فراهم کند که بر حسب ضرورت و تا حد ممکن، خودت را در آن بیان کنی؛ و برای خوانندگان دیگر نامه ات، زمینه ای فراهم سازد تا نکاتی از زندگی کنونی زنی در افغانستان باخبر شوند و بیشتر بدانند.

با گرمترین سلامها
زوِنیا

Sifting through the work of S. Saless took place as part of a larger project of the Goethe-Institut to establish a Shahid Saless Archive. Project management: Vivien Buchhorn www.shahid-saless-archive.org

Autor*innen

Datenschutzerklärung

WordPress Cookie Hinweis von Real Cookie Banner